سیر تاریخی رویکرد اصولی حنفیها:
شاید خیلی از دوستان به این اندیشیده باشند که چرا دیدگاه دانشمندان حنفی امروز از دانشمندان پیشین این مذهب متفاوت است؟ چرا گاهی این دیدگاهها به اندازهای از هم فاصله میگیرد که نمیتوان میان یکدیگر جمع نمود؟ برای اینکه به این پرسشها پاسخ داده باشم نکات ذیل را به گونهی خلاصه عرض میدارم:
۱- مذهب حنفی با نشستن امام ابوحنیفه در جایگاه امام حماد بن ابی سلیمان در سال ۱۲۰ هجری ظهور کرد و امام ابوحنیفه در طول سی سال که در این مسند و جایگاه تکیه زده بود افکار و اندیشههای دانشمندان پیشین اهل رای مانند امام حماد، علقمه، ابراهیم نخعی و دیگران را با اضافات و فتواهای خود، یک مکتب فکری متکامل الارکان را معرفی کرد که در دو بُعد؛ کلامی و فقهی شکل داد. در این مدت اختلافاتی که قبلا میان اهل حدیث و اهل رای بود بیشتر ظاهر گردید و عملا این دو جریان از هم فاصله گرفتند که بعدها آثار علمی و عملی را از خود به جای گذاشت. امام ابو حنیفه با تربیت و پرورش شاگردان بیشماری به خصوص امام ابویوسف، محمد بن الحسن شیبانی، حسن بن زیاد، زفر و دیگران چنان تاثیر عمیق بر جای گذاشت که تا امروز ادامه دارد.
۲- پس از درگذشت امام ابوحنیفه شاگردان وی به شهرهای گوناگون مانند بغداد، بصره و کوفه پراگنده شدند که هرکدام از خود شاگردانی را تربیت کردند و در کنار اینکه خود آنان تالیفات عدیدی را صورت دادند، شاگردان آنان نیز این مسیر را پیمودند، این رویکرد باعث گردید که روایت اهل حدیث از اسلام بیشتر به چالش کشیده شود، چنین وضعیت اصحاب حدیث را به خشم آورد که بعدها به طعن ائمهی حنفی روی آوردند و آنان را به اتهامهای گوناگون نشانه گرفتند. کسانی چون عیسی بن ابان، ابو سلیمان جوزجانی، مقاتل سمرقندی شاگردان امام محمد بن حسن شیبانی، و کسانی مانند محمد بن شجاع ثلجی شاگرد حسن بن زیاد بیشتر نقش آفرینی کردند و داد و ستدهای علمی بیشماری را با گروههای مخالف شان به ویژه اصحاب حدیث داشتند.
۳- در روزگاری که شاگردانِ شاگردان امام ابوحنیفه حیات داشتند، هجومهای اهل حدیث بیشتر گردند تا آنجا که برخی تذکره نویسان از جمله ابن ابی العوام و ابو عبد الله صیمری نقل کردهاند که در روزگار حاکمیت مامون رشید کسی به نام عیسی بن هارون هاشمی مدعی میشود که امام ابوحنیفه با احادیث صحیح مخالفت ورزیدهاست، جهت اثبات این ادعا کتابی را نوشته و به مامون تقدیم میکند، مامون از دانشمندان حنفی آن روزگار میخواهد که به این نوشته پاسخ بگویند. اسماعیل بن حماد که نواسهی امام ابوحنیفه است و هچنان یحیی بن اکثم در پاسخ به نوشتهی هاشمی مینویسند؛ اما مورد پسند مامون قرار نمیگیرد؛ تا اینکه دانشمند شهیر مذهب حنفی، امام عیسی بن ابان که شاگرد امام محمد بن حسن شیبانی است، کتابی را در رد گفتههای هاشمی مینویسند و نام آن را« الحجج الصغیر» میگذارد. این کتاب مورد قبول مامون قرار گرفته و پاسخ قاطع به گفتههای هاشمی تلقی میگردد.
۴- سپس این شاگردان به سرزمینهای گوناگون پراگنده میشوند و هر کدام مطابق به شرایط و احوال سرزمین شان به اجتهاد و استنباط و یا تطبیق و تفسیر مسایل امام ابوحنیفه و شاگردان وی میپردازند. چنین وضعیت باعث میگردد که رویکرد مذهب حنفی در سرزمینهای متفاوت، اشکال متفاوت را به خود بگیرد و مشهورترین این اشکال را میتوان به سه شکل در اوایل قرن سوم هجری خلاصه نمود؛ شکل اول: طریقهی فقهای عراق است که به آن طریقهی عراقیها میگویند و از آن در کتابهای اصولی و فقهی حنفیها به عنوان مشایخ عراق یاد میکنند. شکل دوم: طریقهی اهل ماوراء النهر و خراسان است که به آن بیشتر مدرسهی سمرقند میگویند؛ اما در کتابهای حنفی به آن با عنوان« مشایخ بخاری»، « مشایخ سمرقند» و« مشایخ بلخ» اشاره میگردد. شکل سوم: طریقهی برخی فقهای محدث ما مانند امام ابوجعفر طحاوی است. این طریقه از خود طریقهی اصولی متفاوت ندارد؛ اما از حیث برخورد آنان با مخالفین مذهب حنفی متمایز میگردد. در این طریقه کوشیده شدهاست که با سلاح حدیث به مواجههی اهل حدیث بروند و برای دفاع از آرای مذهب حنفی، ادلهی حدیثی قایم کنند. وجوه و طرق مختلف روایات را جمع کنند و سپس ادلهی مذهب حنفی را برجستهتر سازند. کتاب« معانی الآثار» امام طحاوی یکی از مهمترین کتابها در این زمینه است.
۵- مهمترین دانشمندان طریقهی عراقیها عبارت از امام عیسی بن ابان، محمد بن شجاع ثلجی، ابو حازم عبد الحمید بن عبد العزیز، هلال بن یحیی الرأی، شیخ ابو الحسن کرخی، ابو سعید بردعی و ابو بکر جصاص رازی است. طریقهی عراقیها به دست امام ابن ابان آغاز گردید؛ اما ارکان این طریقه با امام ابوبکر جصاص تکمیل و نشانههای آن واضح گردید؛ اما مهمترین دانشمندان طریقهی سمرقندی یا ماوراء النهری عبارت از امام ابو منصور ماتریدی، علاء الدین سمرقندی، ابو الثناء لامشی، شمس الائمهی سرخسی، ابو عاصم نبیل، ابوبکر محمد بن الفضل، قاضی جلال الدین، ابو بکر محمد بن منصور نسفی، شمس الائمهی حلوانی و دیگران اند. سپس طریقهی سوم که عبارت از جمع میان این دو طریقه؛ یعنی عراقیها و سمرقندیها بود ظهور کرد. گفته میشود که این طریقه با امام قاضی ابو زید دبوسی در اوایل قرن پنجم آغاز گردیدهاست و از مهمترین دانشمندان این طریقه ابو زید دبوسی، فخر الاسلام بزدوی، ابو الیسر بزدوی، ابو البرکات نسفی و دیگران اند. در این طریقه تلاش شدهاست که از میان آرای دانشمندان هر دو طریقه آرایی برگزیده شود و به عنوان رای نهایی مذهب معرفی گردد که نزدیکترین همخوانی را با فروع مذهب داشته باشد. در این طریقه تلاش شده است که مسایلی که خاستگاه اختلاف در آن با مذاهب دیگر، کلامی باشد، آرای مدرسهی سمرقند اعتبار داده شود؛ اما آرایی که خاستگاه کلامی نداشته باشد، آرای مدرسهی عراق اعتبار داده شود.
۶- مهمترین تفاوتهایی که میان دو مدرسه؛ یعنی عراق و سمرقند ذکر کردهاند دو نکته بودهاست؛ یکی اینکه مدرسه عراق برای بیان و اثبات یک قاعدهی اصولی، فروعات فقهی نقل شده از ائمهی مذهب را استقرا میکردهاند و سپس قاعده را به گونهای تقریر میکردهاند که با این فروع همخوانی داشته باشد؛ اما این ویژهگی در مدرسهی سمرقند کمتر دیده میشدهاست؛ یعنی آنان برای اثبات قواعد اصولی کمتر سراغ فروع فقهی میرفتهاند. تفاوت دومی را که ذکر میکنند؛ رویکرد کلامی هر دو مدرسهاست. از نظر برخی نویسندگانی که در این حوزه نوشتهاند، مانند دکتر هیثم خزنه و دکتر محمود عبد الرحمان، رویکرد کلامی عراقیها با مشرب اعتزالی بودهاست؛ از اینرو آنان برخی آرای اصولی را قسمی تقریر و اعتبار کردهاند که همخوانی با گرایشهای اعتزالی آنان داشته باشد. مانند قواعد متعلق به حسن و قبح اشیاء، وجوب تعلیل افعال الهی، افعال عباد و غیره مسایل؛ یعنی از نظر اینان تعلیل شریعت و نصوص به علتهای گوناگون طریقهی اعتزالی است؛ زیرا از نظر معتزلهها همه افعال الهی از جمله تشریع شریعت معلول به علت و حکمت است، به این دلیل باید نصوص نیز قابلیت تعلیل را داشته باشد. ولی وقتی بیان برخی مسایل مانند اینکه« آیا از مدلولات لفظ امر در کلام الهی این است که بر حسن نیز دلالت کند؟» در مییابیم که عراقیها و سمرقندیها اتفاق نظر دارند که حسن از مدلولات صیغهی امر است؛ اما از موجبات آن نیست؛ یعنی امر به خوبی دلالت دارد؛ اما چنین خوبی واجب نیست. با این همه برخی از مسایل اصولی را ذکر کردهاند که در آن عراقیها با معتزلیها تقارب یا توافق نظر داشتهاند. اما وقتی که انسان به آن تامل کند سخت است که آن را به اعتزال نسبت بدهد زیرا ممکن است که در برخی مسایل با اعتزال نزدیکی رای وجود داشته باشد، بدون اینکه معتزله باشد. مانند حسن و قبح افعال که در آن ماتریدیها با معتزله نزدیکتر است؛ اما چنین رای دلیل بر این نشدهاست که ماتریدی معتزلی گفته شود. سپاس شماری از این مسایلی را که آقای هیثم خزنه برشمردهاست در میابیم که دبوسی و سرخسی و بزدوی نیز در برخی از این مسایل با عراقیها همنظری کردهاند، اگر توافق در چنین مسایل دلیل به رویکرد اعتزالی شود باید دبوسی و بزدوی و سرخسی نیز متهم شوند. چیزی که آنها به آن نمیگویند.
۷- شماری از مسایلی را که عراقیها در آنها با معتزلیها نزدیکی کردهاند پیش از اصل کلامی دیگر به موضوع حسن و قبح عقلی تعلق دارد؛ موضوعی که مدرسهی حنفی به آن باور دارد؛ اما رویکرد عراقیها و سمرقندیها از حسن و قبح تفاوت دارد؛ برخی به نحوی آن را حمل کردهاند که منجر به اعتراف به مسایل به گونهای شده که با معتزلیها نزدیکی صورت گیرد و برخی مانند سمرقندیها به گونهای حمل کردهاند که به اشعریها نزدیک شود؛ یعنی این دو گونه تفسیر از حسن و قبح منجر به این اختلافات شدهاست. در کل میشود گفت که ریشهای این مسایل به حسن و قبح برمیگردد.
۷- پس از اینکه قرن هفت فرامیرسد، علم اصول فقه یک تحول دیگر را تجربه می کند که به اساس این تحول دو طریقهی مهم در طول یک الی دو قرن به وجود میاید؛ یکی از این طریقه طریقهی جمع میان مدرسهی غیر حنفی( متکلمین) و مدرسه حنفیاست که به دست ابن الساعاتی از دانشمندان حنفی کلید میخورد و دیگری طریقهی مقاصدی است که قبلا با کسانی چون عز بن عبد السلام آغاز شده بود؛ اما نشانههای کامل آن به دست ابو اسحاق شاطبی ظاهر و آشکار میگردد. در این مرحله دانشمندن زیادی ظهور میکند که در رویکرد اصولی جمع میان حنفیها و متکلمین مینویسند، کسانی مانند صدر الشریعة و کمال بن الهمام. کمال ابن الهمام بیشترین تاثیر را در سرزمین خاورمیانه مثل مصر و عراق و شام داشت و دانشمندانی از مدرسهای که او بنیان گذاشته بود و تا قرن های بعد ادامه یافت، ظهور کردند که رویکرد حدیثی را پیش گرفت و فروع مذهب را با درج احادیث با اهل حدیث نزدیک ساخت. این موضوع باعث گردید که بعدها کسانی مانند ملا علی قاری، به این رویکرد روی بیاورد و با غلبهی رویکرد حدیثی سراغ فروع و اصول مذهب بروند. با چنین رویکرد اهمیت به مسایل کلامی کمتر گردید و اهمیت به روایات بیشتر گردید که بعدها در تصنیفهای شاهولی الله دهلوی در هند و ابن عابدین در شام به ثمر نشست. البته قبل از ابن الهمام نیز کسانی مثل شرنبلالی صاحب نور الایضاح این طریقه را پیش گرفته بود که شرنبلالی نیز بر فقهای شام تاثیر شگرف داشت کتابهای وی مثل نور الایضاح شرح و تحشیه گردید.
۸- آنچه که ما امروز به نام حنفی در افغانستان، پاکستان، هند، مصر و ایران داریم ادامهی مسیر ابن عابدین و شاه ولی الله دهلوی است. از این سبب اختلاف واضح و آشکار با متقدمان مذهب دارد. از خصوصیات رویکرد ابن عابدین این است اهمیت به فروع به گونهای داده میشود که قدرت اجتهاد شخصی و بیان دیدگاه را از انسان میگیرد و حق اجتهاد و نظر بسیار به سختی داده میشود و باید انسان بسیار مقلد باشد و از نزدیک شدن به دروازهی اجتهاد بسیار بترسد؛ اما رویکرد شاه ولی الله دهلوی این است که انسان به روایات زیاد اهمیت بدهد و هرگاه حدیث صحیحی را یافت باید به آن عمل کند، هنگامیکه یک روایت با یک فرع فقهی مذهب در تعارض شود باید به روایت عمل شود، بدون اینکه سنجیده شود که این روایت به اساس اصول مذهب پذیرفته میشود یا خیر؛ زیرا از نظر شاه ولی الله دهلوی اکثر مسایل اختلاف اصولی میان شافعیها و حنفیها به امام ابوحنیفه و شاگردانش تعلق ندارد؛ بلکه از ساختههای کسانی مانند بزدوی و سرخسی است که اعتبار چندانی ندارد.
با این بیان امیدوارم قدری توضیح داده شده باشد که چرا فاصله میان دیدگاه دانشمندان متقدم و متاخر مذهب حنفی زیاد است.
نویسنده استاد نور فرزام پژوهشگر مطالعات اسلامی در حوزه مذاهب