البته با دقت و عنایت در گفتارهای حضرت رسول صلی الله علیه وسلم این واقعیت جلوهگر میشود که ایشان به خرد انسانی بسیار ارج نهاده و در محدوده قوانین شرعی بهرهگیری از اندیشه را در زمینه حل معضلات دینی نیک ستوده است. چنانکه وقتی حضرت معاذ را به سوی یمن اعزام میکند از او می پرسد: آنجا رفتی چگونه حکم خواهی کرد؟ گفت: به کتاب خدا حکم می کنم. فرمود: اگر حکمی را در کتاب خدا نیافتی؟ گفت: به سنت حکم می کنم. فرمود: اگر باز هم مسئله ای را یافتی که حکم آن در کتاب خدا و سنت وجود نداشت چه می کنی؟ فرمود: اجتهد برأیی و لا آلو.(با تمام توان از رأی و اندیشه ام بهره میگیرم و کوتاهی نخواهم کرد.)
آنگاه حضرت رسول صلی الله علیه وسلم فرمود: الحمد لله الذی وفق رسول رسول الله لما یحبه رسول الله. (همه ستایشها خداوندی را سزاواراند که پیامرسان رسولش را به آنچه که می پسندد توفیق بخشید.)
بدین گونه حضرت رسول صلی الله علیه وسلم خرد و اندیشه انسانی را در بالاترین جایگاه آن ستود و با تکیه بر واقعیتهای دینی و متون وحیانی و روایی میتوان صاف و شفاف دریافت که خردگرأیی و بهرهگیری از اندیشه در راستای حل معضلات شرعی و در چارچوبی معین امری ناگزیر و پسندیده است.
با بررسی متون روایی و ذخیره گرانمایه احادیث حضرت رسول (صلی الله علیه وسلم) این واقعیت نمودار میگردد که هسته های اولیه بهره گیری از رأی و نظر در زمان خود حضرت رسول (صلی الله علیه وسلم) شکل گرفت و گاهی یاران آنحضرت با توجه به تفاوت دیدگاههای شان درباره برخی مسایل با همدیگر اختلاف نظر هم پیدا می کردند.
سپس در دوران پس از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در میان اصحاب کرام نیز کشمکشهایی در زمینه استفاده از رأی رخ می داد و برخی از صحابه با نظر داشت این واقعیت که آنان پایبندی شدیدی به سنن داشتند حاضر نبودند سخنی را در برابر آن بشنوند. چنان که در روایات آمده است روزی حضرت ابوهریره (رضی الله عنه) از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) روایت کرد که ایشان فرمودند: «توضأوا مما غیرت النار.» (هنگام استفاده از چیزی که آتش آن را تغییر داده است وضو کنید.) حضرت عبدالله بن عباس (رضی الله عنه) فرمود: آیا ما اگر از آب گرم استفاده کنیم، باید دوباره وضو کنیم؟
حضرت ابوهریره (رضی الله عنه) به ایشان فرمود: ای برادرزاده من، وقتی از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) حدیثی شنیدی برأی آن مثال نزن. (1)
واقعه ای دیگر از همین دست بین حضرت عبدالله بن عمر و ابوهریره رخ داد چنان که امام طحاوی آن را نقل کرده است. (2)
بدون تردید دوران زرین صدر اسلام بویژه دوران حضرت رسول صلی الله علیه وسلم سراسر خیر و سعادت برأی مسلمانان بود و مسلمانان در زمینه مشکلات دینی از دو مصدر بزرگ قانونگذاری اسلامی، یعنی قرآن و وجود مسعود حضرت رسول صلی الله علیه وسلم و گفتارهای ارزنده اش بهره می بردند و به حل و فصل قضایا می پرداختند.
پیشینۀ این اختلاف
اصحاب کرام رضی الله عنهم با توجه به این که قرآن نازل می شد و حضرت رسول صلی الله علیه وسلم در میانشان وجود داشت به آنچه که از گفتار ایشان می شنیدند و یا از عملکردشان می دیدند عمل می کردند و جز در هنگام نیاز شدید نمی پرسیدند و بدین طریق یاران حضرت رسول صلی الله علیه وسلم مسائل دین را از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم دریافتند و عمل کردند و در زمینه یادگیری مسائل و فقه و فتوا نیز با یکدیگر تفاوتهایی داشتند و بسیاری از آنان در این زمینه از دیگران پیشی گرفتند و پیشگامان فقه به شمار میرفتند.(3)
پس از وفات جانگداز حضرت رسول صلی الله علیه وسلم، اصحاب کرام رضی الله عنهم با بسیاری مسائل مواجه شدند که پاسخ صریحی دربارۀ آن در کتاب و سنت وجود نداشت؛ لذا مجبور شدند تا به اجتهاد و استفاده از رأی و نظر بپردازند و به همین علت گاهی پس از پاسخ گفتن به پاره ای مسائل می فرمودند: این سخن اگر درست باشد توفیقی از جانب خداوند است، وگر نه از سوی من و شیطان است؛ چنانکه از حضرت ابوبکر و عمر و ابن مسعود ثابت شده است.(4) در این زمینه حضرات ابوبکر صدیق، عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب، ابن مسعود، زید بن ثابت، ابی بن کعب و معاذ بن جبل رضی الله عنهم پیشکسوت این میدان بودند.
در همین دوران گروهی دیگر مخالف استفاده از رأی و اجتهاد در دین خدا بودند و به منظور احتیاط از این کار امتناع می کردند، مانند: حضرت عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بن عاص رضی الله عنهم.
پس از ایشان در دوران تابعین نیز همین دو شیوه اعمال اجتهاد و رأی و عدم اعمال آن تداوم یافت و آنان نیز در این زمینه دو گروه بودند. چنانکه ابن سیرین، عطاء و سعید بن مسیب مخالف این تفکر بودند، اما افرادی مانند ربیعة الرأیة، علقمه و ابراهیم نخعی هر یک فراخور حال خود از رأی و اجتهاد بهره می بردند و بدین گونه این دو مکتب دو مسیر جدا را در پیش گرفتند.(5)
حضرت عبد الله بن مسعود که به شدت از دیدگاههای فقهی حضرت عمر متاثر بود بنیانگذار این تفکر در عراق بود و پس از آن که عراق در دوران حضرت علی رضی الله عنه پایتخت خلافت اسلامی قرارگرفت، این منطقه قرارگاه فقها و محدثین شد و بسیاری از فقهای صحابه بدانجا هجرت کردند.
عراق بسترساز فقه ابن مسعود و دیگر فقهای صحابه بود و علقمه از ایشان فقه را فراگرفت و ابراهیم از علقمه و حماد بن سلیمان از ابراهیم و ابوحنیفه از حماد فقه را حاصل کردند.
بیشتر علمای حجاز پیرو مکتب اهل حدیث و بیشتر علمای عراق گرویده تفکر و مکتب اهل رأی بودند؛ زیرا در حجاز کمتر مسائلی اتفاق می افتاد که در دوران گذشتگان شان نبود و زندگی شان نیز چندان تغییری نکرده بود، اما در عراق با توجه به تاثیرپذیری از تمدن پارسیان و گذشتگان خود بسیاری مسائل مطرح می شد که نیاز به اعمال فکر و رأی داشت.
رویکرد خردگرایانۀ برخی از بزرگان سدههای نخستین تاریخ اسلام بویژه در زمینه مسایل مستحدثه و نوپیدا از سویی راه حل مناسبی برای بن بستهای شرعی و فقهی و ورودی میمون و مبارک به ساحت بهره گیری از نیروی تعقل و اندیشه بود، اما از سویی دیگر این گروه را که به اصحاب الرأی شهرت داشتند در مواجهه ای بس تند با محدثان قرار داد.
چنان که اشاره شد شالوده رویکرد عقل گرایانه در سپیده دم تاریخ اسلام ریخته شد؛ اما با گسترده تر شدن دامنه فتوحات اسلامی و ورود اقوام و مذاهب گوناگون به اسلام نیازهای جدید و مشکلات نوینی پدید آمد که راه حل آنها را باید در شریعت اسلامی جست.
اندیشمندان جامعۀ اسلامی در برابر این چالش جدی چاره ای ندیدند جز این که این مسایل مستحدثه و جدید را با قوانین شرعی دیگر بسنجند و قفل بنبستها را با کلید قوانین مستحکم شرعی بگشایند و چنین نیز کردند.
شکل گیری دو مکتب
با نظرداشت پیشینۀ این دو مکتب فکری این واقعیت عیان می گردد که هر دو مکتب در مسیر شریعت اسلامی گام برداشته و مقصدشان حفاظت از دستاوردهای دین مبین اسلام بوده است، اما وجه تمایز مکتب فکری اهل رأی از مکتب اهل حدیث در این بوده است که آنان با توجه به نفوذ و پیشروی روزافزون اسلام در میان جوامع و ملل گوناگون در مواجهه با نیازهای جدید و مسائل مستحدثه و نوپیدا به جای ایستایی و توقف به اجتهاد و استخراج مسائل پرداخته و احکام شریعت را به شکلی قانونمند و در سایه استفاده از قوانین شرعی و نصوص کتاب و سنت و گفتارهای صحابه برای دیگران تبیین و تشریح کرده، در هنگام نیاز از رأی و نظر نیز بهره برده اند.
محدثان اما در این وادی قدم ننهاده از طرح چنین مباحثی ابا داشته اند و آن را نوعی خروج از دایره احتیاط تلقی کرده، دیدگاهی منفی نسبت به این امر داشته اند4.
با گذشت زمان و در دوران امام ابوحنیفه و یارانش این دو مکتب فکری با توجه به دیدگاههای دوگونه و اختلافات روششناختیشان تمایز بیشتری یافته یکی به نام مکتب “اهل حدیث” و دیگری به نام مکتب “اهل رأی” شهرت یافتند و در سپیده دم این دوران اختلافات این دو مکتب ظهور و بروز افزونتری یافت.
نظرگاههای واقعبینانه امام ابوحنیفه و دیگر امامان که در این زمینه شهره بوده اند ریشه در همین مفاهیم ژرف دارند و با اندکی تفکر و تعمق در گنجینه های مکتوب و ماندگار این بزرگواران می توان دید که تا چه حد به آینده نظر داشته اند.
مشعلدار این تفکر عقل گرایانه امام ابوحنیفه و سپس شاگردان فهیم ایشان بودند که به همین مناسبت ایشان را امام اصحاب الرأی می شناسند و عملکرد ایشان از سوی آگاهان جامعه اسلامی ارج نهاده شد و مورد تقدیر قرار گرفت و توانست که با این شیوۀ عمل، انظار عمومی را به سوی این راه حل روشمند معطوف سازد.
همچنین پژوهش و کنجکاوی ایشان در مبانی استوار دینی به پویایی این مبانی انجامید. دلیل روشن این اقبال عمومی به سوی امام ابوحنیفه و شاگردانش آن است که حاکمان آن زمان با توجه به شناختی که از علما داشتند در صدد به کارگیری افرادی برای سمت قضاوت بودند که بتوانند از اندیشه خدادادی در پرتو شریعت اسلامی بهره بگیرند و معضلات شرعی جامعه اسلامی را حل و فصل کنند. به همین منظور از امام ابوحنیفه خواستند تا این مسئولیت را بپذیرد، اما ایشان بنا به دلایلی از پذیرفتن این سمت امتناع کرد، و شاگرد بزرگوارش امام ابویوسف مدتهای مدیدی قاضی القضات بود.
راویان حدیث که پاسدار حریم سنت و شریعت بودند نیز با تلاش و تکاپوی بسیار توانستند احادیث حضرت رسول صلی الله علیه وسلم را محفوظ داشته، از دستبرد جاعلان حدیث و غرضورزان مصون دارند و در این باره احتیاط بسیار داشتند و در راستای استنباط و استخراج احکام از احادیث تامل بسیار داشته اند.
برخی از محدثان کرام که خود را در برابر بدعتی نوپا و در حال گسترش می دیدند و از دیدگاه آنان بهره گیری از نیروی عقل و اندیشه در زمینه حل معضلات جامعه، کاری خلاف سنت گذشتگان و نوعی رویارویی با سنت منقول از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) است، ندای مخالفت در دادند و این رویکرد نوظهور را به شدت مورد نکوهش و ملامت قرار دادند تا بتوانند بدین صورت جلوی این سیل را بگیرند.
اما اصحاب الرأی که از حدیث نیز بهرۀ کافی و وافی داشتند بدون توجه به همهمه بوجود آمده از سوی برخی محدثان، با متانت و سنجیدگی و با استفاده از دلایل و حجتهای روشن شریعت و با نظرداشت نیازهای جامعه اسلامی این مسیر را ادامه دادند و توانستند در مدتی کوتاه مکتبی را پایه ریزی کنند که آثار ارزشمندش برای همیشه ماندگار شد و در این راه بسیاری از محدثان نیز با آنان همنوا و هماهنگ شدند.
بررسی برخی از علل اختلاف
با جستجو و کنکاش در احوال رجال و بررسی شرح حال گذشتگان امت و ریشه یابی علل اختلاف فقها و محدثان موارد متعددی از نحوه مواجهه و رویارویی این دو مکتب را مشاهده می کنیم که در اینجا به پاره ای از این موارد اشاره می گردد.
1- جبهه گیری و جوسازی علیه اصحاب الرأی از موارد مهمی است که از خلال آن می توان به چند و چون این اختلاف پی برد و رویکرد محدثان را در زمینه استفاده از رأی دریافت.
از ابویوسف فریابی روایت شده است که فرمود: سفیان ثوری از خواندن و بررسی رأی امام ابوحنیفه منع می کرد (6) و بر این نیز بسنده نکرده، یاران و شاگردانش را از مجالست و همنشینی با امام ابوحنیفه و اصحاب الرأی برحذر میداشت، تا در دام دلایل عقلی و نیرومندشان گرفتار نیایند و متاثر نشوند و شاید خود این شخصیتها به این نکته پی برده بودند که مجالست با اصحاب الرأی و نظر کردن در اقوال و گفتههای آنان می تواند دیدگاه بسیاری از شاگردان و یارانشان را تغییر داده، اسیر کمند مستحکم عقلی اصحاب الرأی گرداند و به تعبیری همراه و همراز مکتب فکری آنان شوند، و تجربه های پیشینشان سبب ساز چنین شدت و حدّتی شده بود. زیرا برخی از اصحاب الحدیث که در چنین مجالسی شرکت می کردند، متأثر می شدند، چنانکه ابوبکر احمد بن عبدالرحمن نسفی می گوید: بزرگان ما ابوبکر بن اسماعیل را “اباثمود” لقب دادند، زیرا او نخست جزو اصحاب الحدیث بود، اما به مکتب اصحاب الرأی گروید و خداوند عزوجل فرموده است: «أما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی.» (7)
اما نگاهی هر چند کوتاه به رویدادهای فکری و اندیشه ای در آن دوران این واقعیت را نمایان می سازد که این سدبندی ها و تلاشها از سوی برخی محدثان نتوانست تشنه کامان عرصه علم و تحقیق را از سرچشمه های دانش بازدارد؛ بلکه مجالس اصحاب الرأی جولانگه بسیاری از محدثان و فقیهان محقق و چیره دست بود و مرکزی فراهم آمده بود برای تلاقی افکار و تضارب اندیشه ها و بدین منظور محققان حتی مخفیانه خود را به این نوع مجالس می رسانیدند و بهره ها می بردند.
عبدالله بن مبارک می گوید: ما مخفیانه و بدون آگاهی سفیان ثوری در مجالس ابوحنیفه شرکت می کردیم. (8) و بر اثر شرکت در مجالس ابوحنیفه بود که به مقام والای ایشان پی برده، ایشان را فقیه ترین مردمان (أفقه الناس) می شمرد.(9) و خود ایشان نیز جامع بین فقه و حدیث بود. (10)
به طور عمده افرادی که به فقه و رأی اعتقادی نداشتند، دیگران را نیز از رفتن به نزد اصحاب الرأی و شرکت در مجالسشان باز می داشتند. علامه ابن دمیاطی بر این باور است که حضرت سفیان ثوری فقیه نبوده است، زیرا عبدالله بن مبارک درباره ایشان فرموده است: هر گاه به مجلس سفیان وارد شوی، اگر بخواهی از کتاب الله چیزی بشنوی، می شنوی و اگر خواسته باشی درباره زهد بشنوی، می شنوی، اما درباره فقه ایشان چیزی نگفته است و این گفتار ابن مبارک دلیل این مطلب است که سفیان فقیه نبوده است. (11) گر چه دیدگاههای حضرت سفیان ثوری نسبت به فقها در اخیر تغییر کرد چنان که خواهد آمد، اما به هر حال مواجهه تند محدثان با اصحاب الرأی از خلال این موارد ذکر شده نمایان می گردد.
2- روایت نکردن از اصحاب الرأی
محدثان با توجه به دیدگاه منفیشان نسبت به اصحاب الرأی حاضر نبودند از آنان روایت کنند. فقط به این دلیل که آنها از رأی و قیاس استفاده می کنند. چنان که ابویعلی از عمرو ناقد روایت کرده است که فرمود: «لا أری أن أروی عن أحد من أصحاب الرأی إلا ابویوسف.» (12) (نمی خواهم از هیچ کسی از اصحاب الرأی روایت کنم، جز ابویوسف.)
همچنین جعفر فریابی گفته است: به جرجان داخل شدم و از قصار و شباک و موسی بن سندی حدیث نوشتم. گفتند: آیا از ابراهیم بن موسی نیز حدیث نوشتی؟ فرمود: «أنا لا أکتب عن أصحاب الرأی و إبراهیم کان شیخ أصحاب الرأی.» (13) (من از اصحاب الرأی نمی نویسم و ابراهیم سردسته اصحاب الرأی بود.)
گرچه اصحاب الحدیث حاضر نبودند از اصحاب الرأی روایت کنند و از آنان دوری می جستند، اما از گفته هایشان این مطلب ثابت می گردد که اصحاب الرأی به روایت حدیث اهتمام داشته مجالسی را برپا می کردند و نیز به فقه حدیث توجه می کردند. برخی محدثان همچنین از اصحاب الرأی و فقها دوری می جستند. امام ذهبی درباره ابوالعباس سراج محدث گفته است: سراج فردی ثروتمند و تاجر و اهل خیر و نیکی بود و به عبادت و تهجد اهتمام داشت، اما از فقهاء و اصحاب الرأی دوری می جست، خداوند از او در گذرد. (14)
نه تنها محدثان از اصحاب الرأی روایت نمی کردند، بلکه به علت رویکرد منفیشان نسبت به آنان از بیان کردن حدیث برای آنان نیز امتناع می کردند. چنان که خطیب بغدادی در کتاب «الجامع لأخلاق الراوی و آداب السامع» بابی آورده است تحت عنوان: “باب من کان لایحدث اصحاب الرأی” در این باب گفتار و عملکرد محدثانی را ذکر کرده است که از روایت کردن حدیث برای اصحاب الرأی امتناع می کردند.
با تأمل و تعمق در عملکرد برخی محدثان به این نکته پی می بریم که انحراف محدثان از اصحاب الرأی بدون دلیل نبوده است، بلکه نگاههای جستجوگر فقها و اصحاب الرأی آنان را وامیداشت تا در هنگام شنیدن و روایت حدیث به زوایای مختلف احادیث بذل عنایت کرده، از دل ذخایر حدیثی، نکاتی ارزشمند و راه حلهای مفیدی را دریابند و بیان کنند و نیز در زمینه استدلال و استنباط از احادیث نیرو و توانی فوق العاده داشته اند و در گیر و دار مباحثه ها و مناظره های علمی، محدثان توان رویارویی با آنان را نداشته اند.
حُمیدی میگوید: ما می خواستیم اصحاب الرأی را پاسخ دهیم، اما نمی دانستیم چگونه آنان را پاسخ دهیم تا آن که امام شافعی آمد و این مشکل را حل کرد. (15)
گرچه گفتار حمیدی به طور کامل واضح نیست، اما از قراین چنین برمی آید که برخی از محدثان مانند حمیدی و امثال ایشان چون نسبت به رأی و استنباط چندان توجه و عنایتی نداشتند، در زمینه اعتراضات و استنباط از احادیث پاسخ قانع کننده ای نمی توانستند بدهند و اصحاب الرأی توانستند در این زمینه پیشی بگیرند و نوعی هیمنه علمی بر محدثان داشته باشند، به همین علت حضرت وکیع بن جراح به اصحاب الحدیث می فرمود: «لو أنکم تفقهتم الحدیث و تعلمتوه ما غلبکم اصحاب الرأی، ما قال ابو حنیفة فی شئ یحتاج الیه الا و نحن نروی فیه بابا.» (16) (اگر شما فقه حدیث را در می یافتید و آن را فرامی گرفتید، اصحاب الرأی بر شما غلبه نمی کردند؛ هر سخنی که ابوحنیفه درباره مسایل مورد نیاز می گوید ما درباره آن می توانیم یک باب روایت بیان کنیم.)
مراد آن که روایات بی شماری نزد اصحاب الحدیث بود، اما شیوه بهره گیری از آن را به صورت قانونمند و اصولی نمی دانستند و به فقه حدیث عنایت نداشتند که در نتیجه اصحاب الرأی در این عرصه گوی سبقت را ربودند و بر اصحاب الحدیث غلبه علمی داشتند و نصیحت وکیع بن جراح که فردی آگاه و شاگرد امام ابوحنیفه و استاد امام شافعی است ریشه در همین واقعیت دارد.
اصحاب الرأی بیشتر منظور نظرشان احادیثی بود که برای مردم قابل عمل بودند و احادیث غیر معمولبه را روایت نمی کردند و در این زمینه تخصص و مهارت ویژه ای داشتند و در زمینه پذیرش حدیث دقت نظر داشتند. چنانکه وقتی ابونعیم با زفر دیدار کرد، زفر به او فرمود: ای کج چشم، بیا تا احادیثت را غربال کنم. (ارزیابی کنم.) ابونعیم می گوید: من احادیثم را به او نشان می دادم و او می فرمود: این حدیث، قابل عمل است و این حدیث، قابل عمل نیست و این ناسخ است و این منسوخ . (17)
فتنة خلق قرآن
از روزی که امام احمد بن حنبل- که به امام اهل سنت شهرت دارد- در رابطه با خلق قرآن به زندان رفت و تازیانه زده شد، شکاف به وجود آمده در میان دو مکتب فکری محدثان و اهل رأی عمیق تر شد و دامنه اختلافات این دو گروه گستره وسیع تری یافت.
امام احمد بن حنبل شخصیتی بی نظیر در زمینه علوم عقلی و نقلی بود و در دریای بیکران دانش دین غواصی نکته سنج و دانشمندی توانا و صاحب نام به شمار میآمد و به موازات آگاهیاش از علوم روایی، در علوم درایت و بهره گیری از نیروی خارق العاده فکری نیز مهارت بیش از حدی داشت.
در مقابل ایشان قاضی احمد بن ابی دؤاد در کنار مامون و معتصم قرار داشت که با همکاری او بسیاری از محدثان و راویان از سوی حاکمیت زمان به خاطر مسئله خلق قرآن آزار و شکنجه دیدند و بسیاری نیز آواره شدند و در این راه جان باختند.
احمد بن ابی دؤاد با توجه به گرایش اعتزالی اش معتقد به خلق قرآن بود؛ اما از منظر فقهی از ایده و مکتب اهل رأی تبعیت می کرد که در نتیجه با عملکرد خود بسترساز مشکلات نوینی بین محدثان و اصحاب الرأی قرار گرفت و پس از فرونشستن گردباد این فتنه، سلسله حمله های تند محدثان علیه احمد بن ابی دؤاد و همفکران معتزلی اش آغاز شد و حتی ائمه اصحاب الرأی که به نوعی احمد بن ابی دواد به آنان منتسب بود نیز از این حملات مصون نماندند.
در این ماجرای توان فرسا بسیاری از رجال به بهانه های مختلف جرح شدند و در کتابهای جرح و تعدیل بابی نوین گشوده شد و علمایی که به نوعی در این فتنه سکوت کرده بودند، جرح شدند و با آنها قطع رابطه شد و همین امر سبب گردید که بین امام بخاری و محمد بن یحیی ذهلی اختلاف افتد و در نتیجه پس از استقبال با شکوه ایشان از سوی مردم شهر نیشابور، برای ایشان در این شهر موقعیت نامطلوبی پدید آمد. (18)
همچنین ابن ابی حاتم در کتاب الجرح التعدیل 3/191 به سبب همین مسئله امام بخاری را مجروح قرار داده است.
علامه عبدالفتاح ابوغده- رحمه الله- درباره این معضل پیش آمده می گوید: هر کس سیر این ماجرا را پس از آزمون امام احمد بن حنبل دنبال کند، درمی یابد که راویان در مورد بسیاری از مسایل که اختلاف در آنها لفظی است، تشدد و سختگیریهای زیادی کردند … بنابراین علم جرح و تعدیل از خطرناکترین علوم است و در بسیاری از کتابهای جرح و تعدیل غلو و زیاده روی وجود دارد، چنانکه مقدار این غلو را از گفتار ابن قتیبه درمی یابید که در کتاب «الاختلاف فی اللفظ» ص:62 می گوید: کتابهایی که پس از آزمون امام احمد بن حنبل در زمینۀ رجال نوشته شده اند در پاره ای موارد از حقیقت دور مانده اند و این امر بر اهل بصیرتی که این کتابها را با دقت ارزیابی کرده اند پنهان نیست. (19)
از آنجایی که در دوران آزمون خلق قرآن اصحاب الرأی از لحاظ موقعیت حکومتی در جایگاه برتری قرار داشتند و بسیاری از آنان در سمت قضاوت انجام وظیفه می کردند، مورد هجران و عداوت اصحاب الحدیث قرار گرفتند و با نظر داشت این واقعیت که این قضات بیشتر منتسب به اصحاب الرأی بودند، حمله های سخت اصحاب الحدیث، اصحاب الرأی را نشانه رفت و جام کینه های دوران آزمون خلق قرآن را بر سر اصحاب الرأی فرو ریختند تا جایی که بسیاری از راویان را فقط بدین سبب مجروح قرار دادند که او صاحب رأی است، چنان که این حقیقت بر محققان پنهان نیست. علامه زاهد کوثری در این باره می نویسد: «امری که به اختلاف این دو مکتب فکری دامن زد قاضیهایی بودند که در زمینه فتنۀ خلق قرآن مسئولیت امتحان علما را بر عهده داشتند و اغلب این قضات در فقه از دیدگاه امام ابوحنیفه و شاگردان او پیروی می کردند، البته در آزمون خلق قرآن گرایش اعتزالی داشتند و هنگامی که در دوران متوکل بساط این فتنه برچیده شد، عکس العمل این کردارهای ناروا سیر طبیعی خود را پیمود، بدون این که مامون به خواسته هایش برسد. مامون به مرادش نرسید، جز این که بر تعصب و تشدد این دو گروه افزود و در دوران متوکل این حق کشیها از سوی طرف مقابل (محدثان و راویان) بر عکس گذشته ادامه یافت. و از آنجایی که صبغۀ غالب بر اهل روایت، قلت بینش در مسایل بود هرگاه در آوردن دلیل از توان باز می ماندند، بدون هیچ توجیه منطقی و مبتنی بر کوچک ترین دلیلی زبان به بدگویی طرف مقابل می گشودند.
اینجا بود که شمشیر انتقاد را بر قضاتی که عهده دار آزمون خلق قرآن بودند، از نیام برکشیدند که در این مورد حق به جانب بودند، اما امامان فقهی این قضات را که هیچ نوع شرکت و مسئولیتی در آزمون خلق قرآن نداشتند به ناحق زیر تیغ انتقاد گرفتند؛ تا جایی که زبان حال امام ابوحنیفه و یارانش چنین می گفت:
گنه کرد در بلــخ آهـنگـری به شوشتر زدند گردن مسگری
او را و یارانش را با همان دیدگاه مورد جرح قرار دادند و دربارۀ ایشان و یاران بزرگوارش سخنهای ناروایی را با سندهای ساختگی که محصول خشم ستمگرانۀ شان بود نوشتند و تدوین کردند.(20) خطیب بغدادی نیز به این واقعیت اعتراف کرده می گوید: امام ابوحنیفه، ابویوسف، زفر، محمد و هیچ یکی از یارانش دربارۀ خلق قرآن سخن نگفتند، بلکه دربارۀ قرآن، بشر مریسی و احمد بن ابی دواد سخن گفتند و اینها بودند که یاران امام ابوحنیفه را بدنام کردند. (21)
پی نوشت:
1- رواه بن ماجه 1/ 163، کتاب الطهارة.
2- طحاوی، شرح معانی الاثار 1/ 69
3- ن.ک. ابن القیم الجوزیه، اعلام الموقعین 1/ 71، دارالجیل
4- سنن ابیداود، 2/ 202، باب فیمن تزوج و لم یسم لها صداقا، دارالکتاب العربی، بیروت. و سنن بیهقی 6/ 223، دائرة المعارف النعمانیة، حیدراباد، هند.
5- الفکر السامی فی تاریخ الفقه الاسلامی 1/ 310
6 ـ بن الدمیاطی، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد از حافظ بن نجار بغدادی 2/ 79، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطاء، دارالکتب العلمیة، بیروت.
7- ابوبکر خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث 1/ 94
8- المستفاد من ذیل تاریخ بغداد 2/ 79
9- بن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره 1/ 143
10- همان 1/ 175
11- المستفاد 2/ 79
12- بن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال 7/ 145
13- ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، تحقیق: ابوغده 1/ 371، مکتب المطبوعات الاسلامیة.
14- ذهبی، سیر اعلام النبلاء 27/ 452، تحقیق: شعیب ارنأوط. موسسة الرسالة.
15- ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء 9/ 96، دارالکتاب العربی بیروت.
16- خطیب بغدادی، نصیحة اهل الحدیث، ص:41، مکتبة منار الزرقاء، تحقیق: عبدالکریم احمد الوریکات.
17- خطیب بغدادی، الفقیه و المتفقه 2/ 388، نصیحة اهل الحدیث
18- بن حجر عسقلانی، هدی الساری، ص:491
19- عبدالفتاح ابوغده، مسألة خلق القرآن و أثرها فی صفوف الرواة والمحدثین و کتب الجرح و التعدیل، ص:20، دارالبشائر الاسلامیة.
20- تانیب الخطیب، ص:6
21- تاریخ بغداد 13/ 337، مصطفی سباعی، السنة و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص:385.