مروری بر کتاب “حدیثگرایی ابوحنیفه: گسست بین ابوحنیفه و ابوحنیفه متخیّل”
تلخیص کننده: محمد عمر مبارز و بانو زمر رجبی
این کتاب در اصل پایاننامه دکتری دکتر عدنان فلاحی است و این گزارش براساس ویراست دوم کتاب، تهیه شده است.دکتر عدنان فلاحی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر برجسته در حوزه تراث اسلامی-عربی است، در این اثر با رویکردی نوین به بررسی جایگاه حدیثی و در ضمن به اندیشههای فقهی و اصولی امام ابوحنیفه پرداخته است این کتاب در چهار فصل اصلی و یک پیوست سازماندهی شده است
فصل اول به زندگانی، زمانه رشد علمی و شاگردان ابوحنیفه و مسائل مربوط به جایگاه علمی او اختصاص دارد. فصل دوم، که مهمترین بخش کتاب است، به بررسی شواهدی میپردازد که فاصلهای چشمگیر بین ابوحنیفه تاریخی و ابوحنیفهای که بعدها به شکل تخیلی تصویر شده است، را نشان بدهد.
در فصل سوم به تفسیر و طبقهبندی این شواهد و نقد اصلیترین توجیهات متأخرین در راستای ساختن ابوحنیفه متخیّل پرداخته است و فصل چهارم نتایج تحقیق را ارائه کرده و در پیوستی با عنوان “نگاهی به کتاب”مکانة الإمام أبی حنیفة فی الحدیث” به نقد نظریه مخالفان پرداخته است.
نویسنده در مقدمه کتاب با اشاره به اهمیت احادیث در استنباط احکام فقهی، این سؤال را مطرح میکند که آیا میتوان مجتهدی در طراز ابوحنیفه را تصور کرد که نسبت به این منبع مهم[حدیث رسول الله] کماعتناء باشد؟ او پاسخ میدهد که تصور چنین فقیهی، بهویژه در سطح “مجتهد مطلق” یا “مجتهد مستقل”، با اصول رایج فقهی و مبانی اجتهاد سازگار نیست، بلکه تسلط بر احادیث و شناخت گسترده آنها از ملزومات اساسی اجتهاد محسوب میشود و آن هم در زمانی که تخصص در فقه و حدیث ملزوم اجتهاد بودند ولی در اواسط قرن سوم هجری تخصص فقه و تخصص حدیث به میان آمدند اما از زمان تثبیت مکاتب فقهی، اکثریت فقها ابوحنیفه را به عنوان امام اعظم ستوده و توانایی او در اجتهاد تحسین کردهاند. پس از وفات او، مکتبی به نام وی شکل گرفت که امروز یکی از بزرگترین مکاتب فقهی اهل سنت است. اما این پرسش مطرح میشود که آیا اصول فقه ابوحنیفه در زمان خودش مشابه اصول فقه شافعی یا احمد بن حنبل بوده و نسبت به احادیث همچون سایر امامان مذاهب چهره دست بود؟
نظریه رایج میان فقها و محدثین متأخر این است که ابوحنیفه اهل حدیث بوده و احادیث نقشی کلیدی در فقه او داشت این نظریه[اهل حدیث/ متخصص حدیث بودن ابوحنیفه] به مرور زمان چنان رواج یافته که امروز بهعنوان یک واقعیت مسلم پذیرفته شده است. اما دراین کتاب عدنان فلاحی با بررسی برخی از شواهد تاریخی، این نظریه را به چالش کشیده و نشان میدهد که رویکرد ابوحنیفه به حدیث، با آنچه بعدها توسط فقها به او نسبت داده شده، تفاوت اساسی دارد.
فلاحی میگوید: «ما در این پژوهش، تمام شواهد و مستندات موجود را بررسی میکنیم تا تفاوت و گسست میان دو تصویر از ابوحنیفه را آشکار کنیم: ابوحنیفه تاریخی نزد قدما و ابوحنیفه متخیّل نزد متأخرین»
فلاحی معتقد است که تصویری که امروز از ابوحنیفه بهعنوان یک محدث پرکار ارائه شده است، کاملاً تخیلی است گسستهای بنیادینی میان این تصویر و تصویر حقیقی ابوحنیفه وجود دارد. به بیان دیگر، حدیثگرایی ابوحنیفه با حدیثگرایی رایج تفاوتهای بنیادی داشته است، که در ضمن های فصل های این کتاب تبین می کند.
فصل اول کتاب به زندگینامه امام ابوحنیفه اختصاص دارد. نعمان بن ثابت بن مرزبان، طبق روایت مشهور، در سال ۸۰ هجری در کوفه به دنیا آمد. درباره اصالت او اختلافاتی وجود دارد، اما فارسی بودن اجداد و افغانستانی بودن شان معتبراست. امام ابوحنیفه در کودکی قرآن کریم را حفظ کرد و پدرش که به تجارت مشغول بود، بر وی تأثیر گذاشت. از همین جهت دوران کودکی در کنار پدرش فعالیتهای تجاری می کرد و پس از وفات پدرش به بزازی و پارچهفروشی پرداخت و از این طریق زندگی خود را سپری میکردند
ابوحنیفه فردی بلندهمت، بیاعتناء به طمع، امانتدار، سخاوتمند و پایبند به مناسک دینی بود. او از درآمد شخصی خود برای شاگردانش کمک مالی میکرد و حتی برای آنان حقوق منظمی تعیین کرده بود. امام ابوحنیفه ابتدا به تجارت مشغول بود، اما با توصیه امام شعبی، به تحصیل علوم دینی پرداخته و به مجالس درس علمای آن زمان وارد شد. در آن دوران، مجالس دینی به سه دسته تقسیم میشدند: گفتوگو پیرامون اصول دین، نقل احادیث و بحث فقهی و فتوا. امام ابوحنیفه ابتدا به مباحث کلامی پرداخت، اما بهتدریج بر تمامی علوم شرعی زمانه خود مسلط شد. امام ابوحنیفه از اساتید زیادی علم را آموخت تاجائی که برخی تعداد اساتید امام ابو حنیفه را به چهار هزار نفر رسانیده اند. ازجمله ایشان ازحماد بن سلیمان می باشد به مدت شانزده سال از محضر ایشان علم را آموخت. و پس از وفات حماد بن ابیسلیمان، کرسی تدریس به امام ابوحنیفه تعلق گرفت به تدریس علوم ومعارف اسلامی پرداخت تا اینکه حلقه درس ایشان بزرگترین حلقه وصل ملت ها شد از شهرهای مختلف شاگردان فراوانی جمع شدند.
امام ابوحنیفه(رح) پنجاه و دو سال از عمر خود را در دوران امویان و هجده سال را در دوران عباسیان گذراندند. امام صاحب مشروعیت سیاسی برای حکومت امویان قائل نبود و هنگامی که زید بن علی علیه هشام بن عبدالملک قیام کرد، از او حمایت مالی کرد برای مردم و حکومت آشکار شد که امام ابوحنیفه میانه خوب با حکومت امویان ندارد در سال 130 هجری، عمر بن هبیره، والی کوفه، او را به منصب قضاوت فراخواند، اما ابوحنیفه این پیشنهاد را رد کرد. به همین دلیل، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به بهانه درمان به مکه رفت و تا سقوط امویان در آنجا اقامت گزید.
با رویکارآمدن عباسیان، او به عراق بازگشت، اما روابط خوبی با حکومت عباسیان نداشت؛ امام ابوحنیفه دوست داشت که انتقال قدرت به شکل میمون و خجسته باشد، اشتباهات حکومت قبلی تکرار نشود، ولی وقتی عباسی ها مسیر اموی ها را ادامه داد؛ مخالفت های علنی و پنهانی خود را بر علیه حکومت عباسی ها نیز اعلان نمود به امام ابوحنیفه منصب قضاوت را پیشنهاد دادند ولی امام ابوحنیفه قبول نکرد؛ سرانجام در زندان حکومت عباسیها در زیر شکنجه های ظالمانه شهید می شود در بغداد تکفین وتجهیز می کنند در تشییع جنازه او بالغ بر پنجاه هزار نفر شرکت کرد و شش بار بر او نماز جنازه خوانده شد.
نویسنده در فصل دوم که به موضوع حدیثگرایی ابوحنیفه پرداخته است در ابتدا به اختلافنظر علما پیرامون سنت در دو سطح ثبوت و اثبات اشاره میکند. این اختلافات از گذشتههای دور وجود داشته است. منظور ازسنت درمقام ثبوت، بیان قول، فعل یا تقریری است که بهطور واقعی از پیامبر اسلام صادر شده است، سنت درمقام ثبوت به متواتر ، مشهور وآحاد تقسیم میشود و به قطعی و ظنی طبقه بندی میگردد در مقام ثبوت تمام تمرکز روی حجیت شرعی سنت میباشد و سنت در مقام اثبات، به معنای روایات یا اخباری است که – صرفنظر از حجیت یا عدم حجیت آن – واقعاً از رسولالله صادر شده است. تمامی تلاشهای محدثین و علمای رجال در طول تاریخ متوجه سنت در مقام اثبات بوده است.
محدثین برای اثبات سنت قواعدی وضع کردهاند که خود نیز در این قواعد دچار اختلاف شدهاند. به عنوان مثال، دو محدث برجسته اهل سنت، بخاری و مسلم، در مورد خبر واحد صحیح اختلاف نظر دارند به نحوی که برخی احادیث در صحیح بخاری است که امام مسلم راویان آن را صحیح نداسته وبالعکس هم تصور می شود در مجموع درست و نادرست دانستن احادیث امری اجتهادی است؛ وقتی چنین اختلافی میان استاد و شاگرد[بخاری ومسلم] وجود داشته باشد، به طریق اولی، این اختلاف میان مذاهب مختلف هم دیده میشود. پس می توان گفت که تعداد احادیث صحیح هرمذهب متفاوت از دیگری است
دکتور فلاحی درادامه به نقدها و طعنهای محدثین نسبت به امام ابوحنیفه می پردازد.
سختگیریهای امام ابوحنیفه در باب حدیث یکی از پایههای روش اجتهادی و فقهی او به شمار میرود طرفداران امام ابوحنیفه(رح)نقدهای بزرگان و فقهای سلف وخلف را برعلیه امام ابوحنیفه بیاساس و مجعول نشان دادهاند؛چنانچه ابن عبدالبر میگوید: «اهل حدیث در ذم ابوحنیفه به افراط رسیده و از حد گذراندهاند.
نویسنده نقدهای سلف بر علیه امام ابوحنیفه را تاقرن پنچم بسیار برجسته می کند، تا اینکه ایده خودش؛یعنی ابوحنیفه اصلی که محصول قبل از قرن پنجم است، به تصویر بکشاند.
عدنان فلاحی می نویسد که افزون برگذشتگان حتی برخی معاصران مانند محمد بن عبدالعزیز الشایع، استاد دانشکده اصول دین دانشگاه محمد بن سعود، اظهار داشته است که “روایات ائمه سلف و منقولات آنها در ذم امام ابوحنیفه بسیار فراوان است” (الشایع، بیتا، ص۴). برخی دیگر نیز مدعی اجماع محدثین بر جرح ابوحنیفه شدهاند (الوادعی، بیتا، ص۴). همچنین، فقیه معاصر محمد ابوزهرة میگوید: «ابوحنیفه در دوران حیات خود به مخالفت با سنت متهم شد» (ابوزهرة، ۱۹۹۱، ص۲۳۶).
از یک زاویه دیگر وقتی ببینیم برای ما روشن می شود؛که حدود هفتاد سال پس از گذشت، وی مجموعههای منسجمی از احادیث صحیح تدوین شد. تدوین حدیث قبل از اواسط قرن سوم هجری صورت نگرفته است. در زمان امام ابوحنیفه، تفکیک بین فقیه (متخصص فقه) و محدث (متخصص حدیث) وجود نداشت. هرکس فقیه بود، قطعاً محدث هم بود.
حالا کسانی در باره امام ابوحنیفه صحبت می کنند که در یک طیف دیگری فکری قرار دارند؛ چون فضای علمی در زمان ایشان، متفاوت از زمان بعدی بود ما دراین بخش بیشتر قضاوت خلف، در باره سلف را می خوانیم
باتوجه به اینکه رویکرد و نگاه نویسنده نسبت به امام ابوحنیفه در مجموع خوشبینانه نیست، لذا نظریه خود را با استنادهای متعدد فربه تر می سازد
عدنان فلاحی می نویسد: علماء دلایل متعددی برای نقد و طعن بر امام ابوحنیفه ارائه کردهاند. گروهی او را به خاطر روی آوردن به علم کلام در اصول دین مورد طعن قرار دادهاند. گروهی دیگر او را به سبب عدم توانایی در نقل و حفظ حدیث نقد کردهاند، و برخی هم او را به دلیل اتخاذ رأی مخالف با احادیث صحیح مورد طعن قرار دادهاند.
این نقد ها را می توان اینگونه دسته بندی نمود.
برخی از نقدها منسوب به افرادی است که هیچ اثر مکتوبی از آنها باقی نمانده و سخنانشان از لابلای کتب تاریخی و تراجم استخراج شده است.
برخی دیگر از این نقدها مربوط به افرادی است که نظراتشان از دل مکتوباتی که از خود آنان بهجا مانده، استخراج شده است و نویسنده در این مبحث این نقدها را بر اساس گذارش سال های وفات علماء دسته بندی کرده است
قرن دوم: اوزاعی (157)، حماد بن سلمه (167)، شریک نخعی (177)، مالک بن انس (179)، عبدالله بن مبارک (183) و…
قرن سوم: شافعی (204)، عبدالزراق بن همان (210)، ابن سعد (230)، یحی بن معین (233)، احمد بن حنبل (241) و…
قرن چهارم: نسائی (303)، ابن الجارود (307)، ابن داود (316)، العقیلی (322) و…
قرن پنجم: ابن حزم (456)، ابن عبدالبر (463)، جوینی (478) و…
تا قرن پنجم نقدهاو اشکالات علماء فوق بر امام ابوحنیفه زیاد بوده است اما پس از قرن پنجم به تدریج تصویری متفاوت از امام ابوحنیفه شکل گرفت و از سوی خود حنفیها ردیههایی بر نقدهای مطرحشده نوشته شد؛ یعنی اینکه پس از قرن پنجم، به تدریج محدثان و علمای اهل سنت دیدگاههای خود نسبت به امام ابوحنیفه را تعدیل کردند. این تغییرات در واکنش به تثبیت مذهب حنفی و افزایش پیروان آن در جهان اسلام صورت گرفت. که در این دوره، بهویژه از نیمه دوم قرن ششم به بعد، نقدهای تند و طعنهای شدید علیه ابوحنیفه کاهش یافت؛چنانچه الحارثی مینویسد: “کسانی که ابوحنیفه را جرح کردهاند یا متعصباند یا حسود.” همچنین آل الشیخ در شرح خود بر کتاب کلامی العقیدة الطحاویة میگوید که ابوحنیفه بعد از قرن پنجم به یکی از علمای برجسته فقه تبدیل شد.
با آغاز قرن پنجم و تثبیت مذهب حنفی، برخی محدثان برخوردی معتدلتر با ابوحنیفه در پیش گرفتند و به تدریج از نقدهای سابق چشم پوشیدند. حاکم نیشابوری (۴۰۵هـ) یکی از نخستین محدثانی بود که در آغاز قرن پنجم، ضمن نقل و امضای حملات اهل حدیث به ابوحنیفه، او را در زمره امامانی قرار داد که احادیثشان معتبر است (حاکم نیشابوری، ۱۹۷۷، ص۶۶ و ص۲۴۵). همچنین، به نظر میرسد که حاکم نیشابوری نخستین محدثی بود که ذیل بیان «معرفة أعمار المحدثین» نام ابوحنیفه را نیز در فهرست محدثین قرار داد (همان، ص۲۰۴).
در قرون پنجم و ششم، گرچه برخی از محدثین همچنان بر نقدهای خود اصرار داشتند، اما بهتدریج این رویکرد در میان علما تغییر کرد ابن عبدالبر، ابن حزم، ابن الجوزی و الجورقانی از جمله کسانی بودند که مانع تثبیت این گسست معرفتی شدند، اما از نیمه دوم قرن ششم تا اواسط قرن هفتم، محدثان و مورخان برجسته اهل سنت مانند السمعانی (۵۶۲هـ)، ابوالسعادات ابن الاثیر (۶۰۶هـ)، النووی (۶۷۶هـ)، ابن خلکان (۶۸۱هـ) و دیگران در شرح حال ابوحنیفه دیگر نقدهای گذشته را مطرح نکرده و بیشتر به بیان تمجیدها پرداختند. به گونهای که ابن الاثیر تمام نقدها و طعنها را واهی خواند و دلیل واهی بودن آنها را شهرت مذهب حنفی در سراسر جهان دانست (ابن الاثیر، بیتا، ج۱۲، ص ۹۵۴).
در قرن هفتم و هشتم، محدث برجسته اهل سنت جمالالدین المزی (۷۴۲هـ) در کتاب معروف خود تهذیب الکمال فی أسماء الرجال حتی از بیان یکی از دهها جرحی که پیشینیان علیه ابوحنیفه مطرح کرده بودند، خودداری کرد. المزی با اتخاذ رویکردی کاملاً متفاوت و بیسابقه در میان رجالیون، ابوحنیفه را بهعنوان محدثی بزرگ تصویر کرد. او با نقل روایاتی از معاصرین ابوحنیفه که به قدرت تفقه و پرهیزگاری او در مقابل دروغگویی اشاره داشتند، تلاش کرد تا امام ابوحنیفه را یکی از بزرگان اهل حدیث معرفی کند. این تغییرات در نگاه محدثان نسبت به ابوحنیفه نشاندهنده یک گسست معرفتی بود. بهویژه از قرن هفتم به بعد، بسیاری از محدثان و مورخان به طور آشکار از نقدهای پیشینیان صرف نظر کرده و به جای آن به تجلیل و تمجید از او پرداختند.
در فصل سوم، نویسنده به تلاش برخی از معاصرین برای اثبات شأن محدث و حافظ حدیث بودن ابوحنیفه میپردازد. در این فصل، نویسنده به نقد مهمترین مشهوراتی که بعد از قرن پنجم در مورد حدیثگرایی امام ابوحنیفه ایراد شده است، اشاره میکند.
اول- نقد مشهوراتی درباره خطیب بغدادی
احمد بن علی بن ثابت، مشهور به ابوبکرخطیب بغدادی که بزرگترین شخصیت درحوزه شناخت، حفظ و اتقان حدیث شناخته میشود. بسیاری از حنفیان معتقدند منبع تمام نقدها بر ابوحنیفه کتاب خطیب بغدادی است و او را به تعصب متهم میکنند پیروان امام ابوحنیفه تمامی روایتهایی که در نقد امام ابوحنیفه آورده است را واهی و مجعول میدانند.نویسنده معتقد است که بررسی های علمی نشان میدهد که خطیب بغدادی روایات مدح و ذم را آورده است و در این حوزه تعصب خاص ندارد.
دوم: نقد مشهوراتی درباره جرح اقران
حنفیان اکثر جرح های که بر مکانت علمی امام ابوحنیفه(رح) صورت گرفته است، همه را از باب حرج اقران غیر علمی و غیر معتبر می دانند و جرح اقران را به تعصبات مذهبی نسبت داه اند.
نویسنده این موضع گیری را نقد می کند و می نویسد: اما جرح اقران ساده نیست که بتوان بهراحتی از آن عبور کرد. جرح اقران دو جنبه دارد: یکی اینکه ممکن است از روی تعصب باشد و دوم اینکه قویترین نوع جرح است؛ زیرا جرح و تعدیل یک شخص تنها از عهده معاصرین آن برمیآید و حتی اگر با علت باشد، دقیقترین جرح محسوب میشود.
سوم: مسند حدیث امام ابوحنیفه(رح)
برخی از معاصرین مانند مصطفی السباعی و ابو شهبه سعی کردهاند وجود پدیدهای به نام«مسند ابوحنیفه» را دلیلی بر اثبات شأن محدث بودن ابوحنیفه بدانند و او را به عنوان محدثی با تعداد زیادی از روایات جلوه دهند (السباعی، صص ۴۵۰-۴۵۱؛ ابو شهبه، ۱۹۸۵، صص ۲۷۴-۲۷۵). گفتنی است که هیچیک از علمای سلف، همانطور که در فصل پیشین اشاره شد، به چنین استدلالی متوسل نشدهاند. دلیل این امر نه فقط بیخبری اکثریت آنها از مسند ابوحنیفه، بلکه دلایل دیگری است که نویسنده در این فصل بررسی میکند. و اشکلات را متوجه این بحث نموده است بیان میدارد که ابن حجر در این باره مسند امام ابوحنیفه مینویسد: «حافظ ابو محمد الحارثی پس از قرن سوم به حدیث ابوحنیفه توجه کرد و آن را در یک مجلد گرد آورد» (ابن حجر العسقلانی، ۱۹۹۶، ج۱، صص ۲۳۹-۲۴۰). بنابراین، نخستین گردآورندهی مسند ابوحنیفه، عبدالله بن محمد بن یعقوب، مشهور به ابو محمد الحارثی (۳۴۰ هـ)، بوده است. ذهبی دربارهی وی مینویسد: «حمزه السهمی از ابوزرعه احمد بن حسن دربارهی الحارثی پرسید و او پاسخ داد که الحارثی ضعیف است. ابوعبدالله حاکم نیشابوری نیز میگوید: الحارثی روایات عجیبی از افراد ثقه نقل میکرده است» (ذهبی، ۱۹۸۵، ج ۱۵).
از سوی دیگر فاصلهی زمانی بین نخستین گردآورندهی مسند ابوحنیفه و خود ابوحنیفه حدود دوصد سال است. این فاصله باعث شد افراد دیگری نیز دست به تألیف مسندهای مشابهی بزنند. از جملهی این افراد، ابوالمؤید محمد بن محمود الخوارزمی (۶۶۵ هـ) است که در قرن هفتم، پانزده مسند را به روایت افراد مختلف به ابوحنیفه نسبت داد (عبده الحارثی، بیتا، صص ۲۷۴-۲۷۵). در واقع، حتی نمیتوان صحت انتساب این مسندها به خود افرادی که الخوارزمی مدعی شده، اثبات کرد. چنانکه فخر رازی نیز میگوید: مسند ابوحنیفه ظاهراً مورد وثوق علمای حدیث نبوده است و فقهای حنفی آن را برای رقابت با موطأ مالک و مسند شافعی ساختهاند (فخر رازی، ۱۹۸۶، ص ۲۲۶).
قلت احادیث ابوحنیفه
نویسنده در بخشهای مختلف شواهد معتبر و متعددی از سلف، مخالفان و شاگردان ابوحنیفه مبنی بر قلت احادیث وی ارائه میدهد. او مینویسد:
ابن خلدون میگوید: «میگویند که تعداد روایات ابوحنیفه (رحمهالله) به هفده یا همین حدود رسیده است» (ابن خلدون، ۱۹۸۸، ج ۱، ص ۵۹۱).
نویسنده در تحلیلی بر این گفتار ابن خلدون مینویسد: شمارش احادیث منقول از افراد پدیدهای نادر است که در کتب رجالی و تاریخی مرسوم نیست. آنها در بیان شرح حال رجال، معمولاً به شمارش احادیث نمیپردازند. این پدیده را باید در بافتار نزاع شدید بین اهل حدیث و اهل رأی در قرن سوم درک کرد. در واقع، اهل حدیث با اشاره به تعداد احادیث ابوحنیفه، درصدد بودند قلت این احادیث را برای مخاطبانشان برجسته کرده و مشروعیت نظام فقهی او را به چالش بکشند. از آن سو، اهل رأی نیز با تصنیف مجموعههای حدیثی برای ابوحنیفه تحت عنوان «مسانید ابوحنیفه» به این پدیده واکنش نشان دادند.
به عبارت دیگر، پیروان مذهب حنفی در مقابل این رویکرد اهل حدیث ناچار شدند به کاری بیسابقه دست بزنند؛ کاری که پیروان دیگر مذاهب فقهی (مالکیه، شافعیه و حنابله) نسبت به سران مذاهبشان انجام ندادهاند: نسبت دادن بیش از ده مصنف روایی در قرن هفتم تحت عنوان «مسانید ابوحنیفه» به کسی که خود هیچ مجموعهی حدیثی مستقلی تألیف نکرده بود!
آغاز ابوحنیفه متخیّل
نویسنده در بخشی از کتاب سیر شکلگیری تصویر متخیّل از ابوحنیفه را بهخوبی ترسیم میکند. او مینویسد: از ابتدای قرن پنجم هجری، تصویری متخیّل از ابوحنیفه شکل گرفت و تلاش شد دلایلی برای توجیه کمرنگی حدیث نزد وی اقامه شود. این دلایل باید هم توجیهگر قلت احادیث مقبول ابوحنیفه میبودند و هم شأن حدیثگرایی و فقاهت او را زیر سؤال نمیبردند. نویسنده سپس سستی و تناقضات ذاتی این توجیهات را نشان میدهد.
نویسنده در فصل چهارم به این پرسش میپردازد که حقیقتاً از ابوحنیفه چه در دست داریم؟ او مینویسد: حقیقتاً چیزی از ابوحنیفه در دست نداریم که بتوانیم به زوایای دقیق اصول استنباط یا همان اصول فقه او پی ببریم. کتب تاریخ فقه چیزی در این باره با سند متصل به ابوحنیفه روایت نکردهاند (ابوزهرة، ۱۹۹۱، صص۲۰۵-۲۰۶). همچنین ابوحنیفه و شاگردانش هیچکدام کتاب جامعی در اصول فقه – مانند الرسالة شافعی – تألیف نکردهاند (خوی، ۲۰۰۲، ص۱۱۵).
آثار منسوب به ابوحنیفه
نویسنده درباره آثار منسوب به ابوحنیفه، از جمله مشهورترین آنها یعنی “الفقه الأكبر”، مینویسد: برخی افراد تألیف چهار کتاب یا رساله را به ابوحنیفه منسوب کردهاند (ابن الندیم، ۱۹۹۷، ص۲۵۱). منتها حتی به فرض صحت چنین ادعایی، این آثار همگی آثاری کلامی بودهاند (ابوزهرة، ۱۹۹۱، ص۱۴۸). تنها اثری که از این کتب بر جا مانده کتابچهی کوچکی به نام “الفقه الأكبر” است. اما برخی محققان انتساب این کتاب به ابوحنیفه را منتفی میدانند. ابوزهرة مینویسد: «از نظر علماء، انتساب کتاب “الفقه الأكبر” به ابوحنیفه محل نظر است» (ابوزهرة، ۱۹۹۱، ص۱۴۹).
نویسنده در این فصل به بررسی یک نکته مهم و بنیادین میپردازد؛ تفکیک میان فقه حنفی و ابوحنیفه. او میگوید: “با این تفاصیل، مشخص میشود که باید تفکیک دقیقی بین ‘فقه و ابوحنیفه’ و ‘فقه حنفی’ قائل شد. چراکه اصحاب ابوحنیفه نقش فعال و مؤثری در تدوین، ایجاد و تحول آنچه که بعدها فقه حنفی خوانده شد، داشتهاند” (النقیب، ۲۰۰۱، ج ۱، ص ۱۰۵). بهویژه شیبانی و ابویوسف که خود از مجتهد بوده و تعهدی کامل به تقلید از آراء و نظرات ابوحنیفه نداشتند (ابوزهرة). در واقع آنچه که امروز بهعنوان فقه حنفی میشناسیم، بیش از هر چیز محصول آرای شاگردان و شاگردانِ شاگردان ابوحنیفه است؛ بهویژه اینکه طبق تحلیل ابن حزم و ابن خلدون، فقهای حنفی قرنها پس از ابوحنیفه، شیوه سختگیرانه او نسبت به احادیث را رها کردند” (ابن حزم، بیتا، ج ۲، ص ۱۴۱؛ ابن خلدون، ۱۹۸۸، ج ۱، ص ۵۹۲).
ذهبی درباره ابویوسف میگوید: “او در بسیاری از موارد با اصحابش [اهل رأی] مخالفت کرده و از احادیث پیروی نموده است” (الذهبی، ۱۹۹۳، ج ۷، ص ۶۷). همچنین احمد امین در این زمینه مینویسد: “خود ابویوسف یکی از عوامل ورود احادیث بیشتر به فقه ابوحنیفه و تحول آن بود…”
اصول ابوحنیفه: سنت در مقام اثبات
علماء معتقدند همین سخت گیری های امام ابوحنیفه در پذیرش باعث قلت حدیث شده است این سخت گیری ناظر به مفاد حدیث و سنجش متون است.
شروط امام ابوحنیفه برای پذیرش خبر واحد:
خبر واحد با اصولی که ابوحنیفه پس از استقرای موارد شرع گرد آورده است مخالف نباشد. پس اگر حدیثی با این اصول مخالف بود، ابوحنیفه حدیث را رها کرده و از دلیل قوی تر تبعیت می کرد.
خبر واحد نباید با عمومات و ظواهر قرآن معارض باشد، پس اگرحدیث، معارض قرآن بود ابوحنیفه آن را رها میکرد و به ظاهر قرآن – یعنی دلیل قویتر- عمل میکرد. اما اگر حدیث بیان مجمل قرآن یا نصی دال بر حکم جدید بود ابو حنیفه آنرا میپذیرفت.
خبر واحد نباید با سنت مشهور – اعم از سنت قولی یا فعلی -مخالف باشد.
خبر واحد نباید با خبر واحد دیگری معارض باشد، وگرنه یکی را باید به دلایلی ترجیح داد.
راوی نباید برخلاف حدیثی که خودش روایت کرده است عمل کند.
خبر واحد نباید در مواردی باشد که محل اهتمام عموم مردم است
چراکه در این صورت باید حدیث مشهور یا متواتر باشد.
خبر واحد نباید مورد طعن احدی از علمای پیشین بوده باشد.
به هنگام اختلاف روایات در مورد حدود و عقوبات، باید خفیف ترین روایت اخذ شود و … (السباعی، ۲۰۰۱، صص۴۶۰، ۴۶۱). اینها شروطی است که اصولیان حنفی این شروط را برای توجیه کمبود روایات ابوحنیفه پیش کشیدند.
صحت حدیث به معانی که مد نظر دیگران است، مد نظر امام ابوحنیفه نیست.
چرا تمام این نزاع ها متوجه امام ابوحنیفه است؟
1-ابوحنیفه پا دروادی سیاست گذاشت وبا دارالخلافه اموی ها و عباسیها درنزاع شد، که برخی این نزاع ها سیاسی بود.
2-همزمان با رشد فقه حنفی در عصر امام ابوحنیفه نزاعهای کلامی جدید ظهور نمود، اتخاذ دیدگاه خاص امام ابوحنیفه باعث این هجمه ها شد.
3- ابوحنیفه در حدیث گرایی خود، سنجه های به مراتب سختگیرانه تری نسبت به اساتید کوفی خویش داشت، لذا آماج شدید حملات متوجه ایشان شد.
4- به دلیل کاهش پذیرش تکثر اندیشه ها درزمان امام ابوحنیفه پذیرش مذاهب و دیدگاه ها نیز کاهش پیداکرده بود.
نویسنده در بخش پایانی با عنوان «تصویر ابوحنیفه بهمثابه گسستی در تاریخ نظامهای اندیشه؛ ابوحنیفه و ابوحنیفه متخیل» بیان میکند که نظامهای فقهی، اصول و کلام مسلمانان دردورههای دچار گسستها و چرخشهای معناداری شدهاند. بهعنوانمثال، تثبیت مدارس فقهی اهل سنت در چهار مکتب موسوم به مذاهب اربعه در قرن پنجم، گسستی از عصر سیالیت و تکثر مدارس فقهی بود. یکی از برجستهترین نمودهای گسست معرفتی در تاریخ نظامهای اندیشه در میان مسلمانان، گسستی است که در گزارش حدیثگرایی ابوحنیفه و اصول فقه او رخ داده است.
میان تصویری از ابوحنیفه که فقها و محدثان قرن پنجم به بعد، بهویژه فقهای حنفی، ترسیم کردهاند (ابوحنیفه متخیل)، و تصویری از ابوحنیفه که معاصران او، از میان سلف اهل حدیث و دیگران، و نیز علمای قرون سوم و چهارم ارائه دادهاند، تفاوتها وگسستهای چشمگیری وجود دارد. اما با تثبیت مذهب حنفی و ادغام اصول آن در اصول کلی و ارتدوکسی سایر مذاهب فقهی اهل سنت، دیگر نیازی به بیان این گسستها دیده نشد؛ بلکه حتی لازم بود این گسستها را انکار کرد و آنها را زیر لایههای تاریخ مدفون نمود. از آنسو، کسانی چون شیخ صالح بن عبدالعزیز آل الشیخ، تصویری واقعیتر از این مسأله ارائه میدهند. آل شیخ در شرح خود بر کتاب کلامی «العقیده الطحاویه»، دربارهی این گسست معرفتی مینویسد: “ابوحنیفه در بسیاری از مسائل با سنت و احادیث مخالفت کرده و اهل سنت و حدیث علیه او ردیه نوشتند. اما پس از تثبیت مذهب حنفی، این نقدها متوقف شد و ابوحنیفه بهعنوان یکی از علمای اعلام پذیرفته شد” (آل الشیخ، ۲۰۱۱، ج ۲، ص ۱۰۰۱).
نتیجهگیری: نویسنده در این پژوهش آکادمیک با ارائه شواهد متعدد و معتبر بهخوبی دیدگاه خود را مطرح کرده و نقدهای دقیقی بر نظریات متناقض موجود ارائه داده است. این رویکرد خواننده را به این نتیجه میرساند که بسیاری از دیدگاههای متناقض، عمدتاً بهدلیل رویکردهای ایدئولوژیک، نادرست هستند و نمیتوان از آنها دفاع کرد. این کتاب علاوه بر ارائه یک نظریه علمی، روش تحقیق علمی معتبری را نیز پیش روی پژوهشگران قرار میدهد. این روش میتواند در سایر حوزههای پژوهش تراث نیز به کار گرفته شود تا به چالش کشیدن باورهایی که امروز بهعنوان مسلمات پذیرفته شدهاند، ممکن شود و پژوهشهای دقیقتری صورت گیرد.
با این حال، برخی نقدها نیز به این کتاب وارد است. اولاً، مطالب تکراری زیادی در آن دیده میشود که میتوانست از تکرار جلوگیری شود. ثانیاً، نویسنده گزارشی تاریخی از مخالفتها و موافقتها با امام ابوحنیفه ارائه داده و بر اساس آن نتیجهگیری کرده است. به عنوان مثال، نویسنده مخالفین امام ابوحنیفه را در دوره قبل از قرن پنجم هجری برجسته کرده و طوری بیان کرده که گویی امام در این دوره تقریباً هیچ موافقی نداشته است؛ در حالی که موافقین وی در آن دوره نیز کم نبودند. همچنین بعد از قرن پنجم، موافقین ابوحنیفه به شدت برجسته شدهاند بهگونهای که به نظر میرسد وی هیچ مخالفی نداشته است؛ در حالی که از آن زمان تاکنون مخالفان بسیاری نیز وجود داشتهاند. بنابراین، تقسیمبندی “ابوحنیفه اصلی” پیش از قرن پنجم و “ابوحنیفه متخیّل” پس از آن، نیاز به بازنگری و دقت بیشتری دارد.